اسمش علی بود. پسر بانمکی که توی مهمونی کنارم نشسته بود و با تبلت بازی می کرد. باهاش گرم گرفتم. تو بازی کمکش کردم. پوست شکلات براش باز کردم. به وقت حمله ی قورباغه های خیالی پناهش دادم. بهش گفتم وقتی که می بازه اگر بزنه تو سرش از جوناش کم میشه. ازش پرسیدم میشه ماچت کنم؟ آخه خیلی بامزه ای و تمام طول این مدت دلم می خواست سفت و محکم بغلش کنم. وقتی داشت می رفت بهش گفتم مراقب خودت باش. گفت: یه بوس بده. غش و ضعف و شعف همچنان ادامه دارد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها